یکشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۹

تألمات مسری

دوست فلسفه‌دانی می‌گفت ممکن است با فلسفه‌ی نیچه موافق نباشم اما نمی‌شود منکر بینش‌های عمیقی شد که در آثار او هست، از جمله این که اخلاق را اختراع و سلاح ضعفا و بردگان می‌داند. وقتی که قدرت در دست کسی است نیازی به توجیه کارش نمی‌بیند و خودش را مرجع و مبدأ حقانیت می‌گذارد.

نوشته‌ی سجاد صفار هرندی در همین مایه‌هاست. زور دست ماست و حق هم با ماست. اگر از دلیل حقانیت‌مان هم بپرسید، بعد از شرح و تفصیل بسیار خلاصه‌اش همین است که چون زور داریم. پس در بند این نیستیم که شکل کارمان درست است یا نه. به همین عریانی. البته در مقابل «نظام سلطه» و «استکبار جهانی» هم‌چنان می‌توان ضجه‌مویه کرد و فریاد عدالت‌خواهی و بشردوستی و اخلاق سر داد، صرفاً چون در آن‌جا هنوز در موضع ضعیف قرار داریم؛ ولی باش تا صبح دولت‌مان بدمد.

البته این پرده برانداختن و لخت از خانه برون تاختن و بی‌محابا منطق «قدرت برای قدرت» را عیان کردن عواقب بدی هم دارد. از جمله این که اغلب انسان‌های متوسط و ضعیف در ذهن‌شان یک «باگ» و ایراد نرم‌افزاری هست که اتفاقاً به شکل و فرم خیلی گیر می‌دهد. یعنی هر چقدر هم که احساس بر حق بودن بکند، بعد از مدتی از کشتن، زندانی کردن، شکنجه کردن، دروغ و بهتان بستن و ترساندن و با ترس حکومت کردن بر «دشمن» خسته می‌شود. این باگ نرم‌افزاری هم‌چنین باعث می‌شود بسیاری از افراد سست‌عنصر هر چند وقت یک بار حق بودن باورشان را نه در ترازوی ارادت و یا تسلیم، که در ترازوی نیکی کردار و دستاوردهای عملی و دنیوی آن بگذارند. در نتیجه باورهایی که نه باعث کردار نیک و درست می‌شود و در ضمن دستاورد ملموسی هم در آسایش روحی و جسمی باورمندان‌اش ندارد بلکه آن‌ها را گرفتار انواع ناراحتی‌ها می‌کند، پس از مدتی ضعیف و ضعیف‌تر می‌شود. افراد «بُریده» زیاد می‌شوند و ریزش‌ها پیش می‌آید و رویش‌ها هم، متأسفانه بیشتر از جنس کسانی است که بوی کباب شنیده‌اند و نمی‌فهمند که قضیه، کباب نیست، خر داغ کردن است.

بردگان، کسانی که اخلاق را اختراع کردند، احتمالا نخستین کاشفان فروتن این باگ نرم‌افزاری بودند.

سجاد صفار حرف‌های بامزه‌ای هم می‌زند مثل این‌که جنگ نهروان در شکل و فرم خودش بی‌شباهت با واقعه‌ی کربلا نبوده است. البته لابد از شکل منظورش استفاده از شمشیر و تیر و نیزه نیست، منظورش لابد همان سرکوب بی‌رحمانه‌ی شورش علیه حکومت است. لابد کربلا متولیان خودش را دارد که جواب ایشان را بدهند (للبیت رب) اما در متوسط رو به پایین مردم لابد سخت است دیدن کسانی که مناسک هزار و سیصد و خرده‌ای ساله‌شان لعنت بر حاکمان ظالم اموی و گریستن و گریاندن بر مظلومیت خودشان بوده باشد و حالا وقتی که زور دست‌شان افتاده در «فرم و شکل» همان امویان باشند و حتی همان بودن را توجیه هم بکنند. که چون ما بر حق‌ایم. و آن‌ها نبودند.

یعنی برای متوسط مردم که به مراتب بالای بصیرت نرسیده‌اند خنده‌دار است وقتی تصور کنند امثال سردار رادان و قاضی مرتضوی در مجلسی که برای فرود آمدن شمشیر و گرز بر سر شهدای کربلا یا مصیبت اسرای آن گریه می‌کنند. خنده‌دار است که صادق لاریجانی در نقد شریح قاضی بر آید، حسین شریعتمداری از سب علی در شام ناراحت باشد و معظم‌له از معاویه بد بگویند. چون عوام‌الناس ظرایف «محتوایی» و عقیدتی را نمی‌فهمند و عقل‌شان به چشم‌شان و ظواهر شکلی است.

به قول داریوش ملکوت:

مهم‌ترین توفیق جنبش سبز این بود که نقاب را از چهره‌ی یک نظام سياسی عميقاً مستبد و به شدت ضد-اخلاق که مدام نمایش دین‌داری و آزادگی می‌دهد برداشت. ماجراهای کوی دانشگاه اول، قتل‌های زنجيره‌ای و تمام اتفاقات ريز و درشت ديگری که پيش‌تر رخ داده بود و بالقوه می‌توانست عمق اين تباهی و رسوايی را نشان بدهد، هرگز نتوانست به اندازه‌ی جنبش سبز اين نقاب را بردارد. نتيجه اين شده است که حتی اگر تا امروز جنبش سبز موفق به تغيیر ساختار سخت قدرت یا دگرگون کردن رفتار متصديان مناصب فعلی قدرت نشده است، دست‌کم کاری کرده است که صاحبان قدرت خودشان آگاه شده‌اند که از اين پس پيوسته باید در بیم و هراس از این زندگی کنند که مردم آگاهی‌شان را از راز پنهان – و اکنون آشکارشده‌ی حکومتيان – به رخ‌شان بکشند .

بايگانی